زندان پروین
تو را از دور میبینم مرا دیگر نمی بینی
به پای شعرهایم لحظه ای حتی نمیشینی
کجا جا مانده ام از آخرین دیدار تا امروز
که در کنج دلت جایی برای من نمی بینی
همیشه انتظار و حسرتت در خانه مهمان است
تو هم مهمان نوازی و برایم حکم تمکینی
عجب دیوانه ای بودم تو را معشوقه ام کردم
که در عاشق براندازی لیاقت دار تحسینی
مرا مردانگی با تو ، برادر میکند آخر
و تو خوشحال از بازی کنار نقش فردینی
هزاران بار می آید به خوابم شهریار هرشب
خودش میگوید ای عاشق تو در زندان پروینی
چنان دل را اسیرت کرده ام کین حال و روز من
نه دیگر خوب می گردد ، نه خواهد راه ترمیمی
ولی یک روز می آید که بی بدرود میمیرم
ندارد قصه ات دیگر نه بهروزی نه فردینی .
خ.خ.خ

زندان منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

تخفیفان قیمت سکه امروز در بازار برای نهال سبز تازه ام ... فیتک دانلود - مركز دانلود رايگان فروشگاه اینترنی فکرآفرین دبيرستان دخترانه ارشاد فرخشهر آذر جارو